کاش می شد قلبها آباد بود
کینه و غمها بدست باد بود
کاش می شد دل فراموشی نداشت
نم نم باران هم آغوشی نداشت
کاش می شد کاشهای زندگی ، پشت نقاب بندگی ، گم می شدند
کاش می شد کاشها مهمان شوند
در میان غصه ها پنهان شوند
کاش می شد آسمانه غصه ها پنهان شود
کاش می شد آسمان غمگین نبود
رد و پای مرگ و کین رنگین نبود
|
جوانی داستانی بود!!!
پریشان داستان بی سر انجامی.
غم انگیزه...
قصه ی تلخی که از یادش هراسانم.
بغفلت رفت از دستم...
وز این غفلت پریشانم.
چشمه ای پاک و زلال.
میتوان در فکر باغ و دشت بود.
عاشق گل گشت بود.
میتوان این جمله را در دفتر فردا نوشت
خوبی از هر چیز دیگر بهتر است
|